وقتی که کوزت بودم
نوشته شده توسط : مصطفی
زمانی که چاپخونه برای یه بابایی کار میکردم ، فردی با موهای طلایی که از سهام دارای چاپخونه بود به عنوان سرکارگر اونجا بودش ، همیشه بهم میگفت که باید کمرت پایین باشه و کار کنی، تا سرم رو بالا می آوردم فوری میگفت :( آها کمر پایین ، اهان یا علی...) این فرد با برادرم هم رفاقت داشت. روزی برادرم یه سر اونجا اومد و دید که دارم خم میشم و وسیله ای رو جا به جا میکنم ، بهم ایراد گرفت که این طرز کار درست نیست و آخرش میشه دیسک کمر ، داشت نحوه درست بلند کردن رو بهم یاد میداد که ناگهان اوستا پرید وسط و گفت : ( من همش بهش میگم که با احتیاط کار بکن ، بهش میگم که اینجوری خم نشه ، آهان آهان... ) ................................................................................................................................................ و اینجا بود که فکر کردم کوزتم



:: بازدید از این مطلب : 293
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 27 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: